روزی مسئول فروش ، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت غذاخوری قدم می زدند. ناگهان یک چراغ جادو روی زمین پیدا می کنند و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.
منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»
پوووف! منشی ناپدید میشه.
بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من! من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم».
پوووف! مسئول فروش هم ناپدید میشه.
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه. مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
داستانک داستانی کوتاه است که خواندنش از حوصله کسی خارج نیست و می تواند دارای مفاهیمی متعدد از پند های آسمانی گرفته تا طنز باشد. داستانک به علت کوتاه بودن به راحتی به ذهن نفوذ می کند و باعث پیشرفت قوای فکری در مقابله با مشکلات می شود.
https://telegram.me/Kdastan